ذهنم شلوغه...... یه جورایی خسته ام....... یه جورایی دارم کم میارم....... یه جورایی هم زبون می خوام... از جنس خودم.... می دونم مریم اینجا را نمی بینی...... ولی کاش یخورده ملاحظه داشتی...... می دونم زهرا اینجا را احتمالا نمی بینی... کاش اینقده ازم دور نبودی..... کاش بچه هامون با هم بزرگ می شدن.... امشب بدجوری دلم هوات را کرد... خیلی بهت نیاز داشتم... نه اینکه چیزی شده باشه ها.. نه.. فقط دلم خواست باهات حرف بزنم... می دونم سرت خیلی شلوغه و اونجا زندگی تندتر می گذره......
صدرا امشب یکساعت یکبار بیدار می شه...... کلافه ام...... بچم یه چیزی اش هست ولی من نمی فهمم چشه.. چند شبه که بدخوابه....
یکشنبه نمی رم پارک.. حوصله لبخند الکی زدن را ندارم... حوصله حضور تو جمع شلوغ را ندارم.. حوصله ندارم ....
دلم سفر می خواد.... زیاد..... بهش نیاز دارم....
دندون صدرا در بیاد انشاالله می خوام یه جشن کوچولو بگیرم.. خودمونی.. که یکم شاد باشم... همین...
صدرا در دومین ملاقاتش با دوستای خوبش..
به ترتیب از سمت راست: آرتین - دیانا - ملیکا (بغل مامانش) - آروشا و صدرا
جای نیکی و مانی و آوین و پرهام و همینطور آناهید و کسرا و رهام که تهران نیستند خالی بود که انشاالله قرارهای بعدی ببینیمشون..
پسر ۹ ماهه من ۳ اردیبهشت دس دسی کرد.. مبل را گرفت بلند شد و کنترل عزیزش را برداشت از روش.. با روروئکش برای اولین بار رفت توی اتاق خواب.. سراغ کشوی مدارک مامان باباش رفت و کلی سرش گرم بود..
پسر ۹ ماه من کلی حرف می زنه و سخنرانی می کنه و بودی بودی می گه و کلی حرفای دیگه می زنه برای خودش..
پسر من وقتی تو بغلمونه و خونه را باز می کنیم بریم بیرون یه اْ بزرگ می گه که صداش تو راهرو منعکس بشه و این کار را بدون استثنا هر بار انجام میده حتی اگه تازه از خواب بیدار شده باشه
پسر ۹ ماهه من وقتی مامانش پای لپ تاپ می شینه حسابی سر خودش را با اسباب بازی هاش گرم می کنه تا مامانش کارش را بکنه.. البته تا وقتی که خسته نشده باشه
پسرم یاد گرفته باهامون توپ بازی می کنه..
توپ را با دستای کوچولوی نازش اونقده قشنگ می زنه برده زیر مبل و براش در بیارم که دلم ضعف می ره..
مکعب های رنگی اش را پرت می کنه که بیافته رو سنگ و صدا بده..
وقتی بغلش می کنم می شینیم رو مبل هر چی می دم دستش می اندازه زمین و خم میشه نگاه کنه..
پسر ۹ ماهه من بدجوری ددری شده و وقتی می گم بریم ددر کلی جیغ می زنه و ذوق می کنه..
پسر ۹ ماهه من وقتی تلویزیون را روشن می کنم کلی ذوق می کنه که می می خوام براش بیبی انیشتین بگذارم..
پسر ۹ ماهه من عاشق سیم است.. سیم سشوار و شارژر و خلاصه هر چی سیمه..
پسر ۹ ماهه من عاشق نی نی است و وقتی با بچه اندازه خودش باشه حرکات جالبی می کنه.. مثلا وقتی هانیا خانوم را دید سینه خیز اومد و سرش را گذاشت رو پای هانیا!!!!!!
پسرم دیگه صندلی ماشین داره و روی صندلی خودش آقا تو ماشین می نشینه..
پسرم هنوز دندون نداره.. چهل هفته را چهار پنج روزی می شه که رد کرده و من هر روز بیشتر عاشقش می شم..
پسر من درست در آغاز ۱۰ ماهگی و در روز ششمین سالگرد ازدواج مامان و باباش اولین مریضی را تجربه کرد و دچار اسهال استفراغ ویروسی شد.. و خدارو شکر الآن دوباره سلامتی اش را به دست آورده..
پسرم.. من و بابا روزهای سختی را با بیماری تو گذروندیم.. خیلی سخت..
انشاالله تن نازکت همیشه به دور از ناملایمتی ها باشه..
و خدای مهربون... همه همه همه همه کوچولوها را در دامان پر مهر خودت حفظ کن از بلا....... الهی آمین.
ادامه مطلب ...