صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

صدرای 2ماه و 1روزه من

دیشب داشتم پست میذاشتم، داشتم می نوشتم که صدرا چه مظلوم بعد واکسنش گرفته خوابیده و اصلا گریه نکرده و تب هم نداره.. و چقدر از این بابت خوشحال بودم..

تصمیم گرفتم یه عکسم ازش بگیرم و آپ کنم.. ولی چه خوشحالی کوتاهی بود.. همینکه می خواستم برم سراغ دوربین عزیز دلم با جیغ بلند از خواب بیدار شد.. تا به حال اینجوری جیغ نزده بود و خلاصه از 12:30 تا 1:30 رو شونه من و مهدی بود.. (آخه از اول خیلی رو شونه مهدی آروم بود و کم کم عادت کرد به رو شونش.. منم از 1ماهگی به بعدش تونستم بذارمش رو شونم)

منم که 2 شب و روز بود که بیخوابی داشتم، دیگه داشتم از هوش می رفتم.. مهدی هم به دلایل کاری وضعیت من را داشت..

شب اصلا نفهمیدم چطور بهش شیر دادم و عزیزکم حالش چطوری بود.. فقط ساعت 5 صبح فهمیدم 37.8 تب داره و بهش استامینوفن دادم.. و تا 8 امشب همچنان تبش بالا پایین میشد طفلکم..

خداروشکر فعلا دیگه تب نداره و براش دعا می کنم امشب خوب بخوابه که حالش بهتر بشه..

----------------------------------------------

سعی می کنم بیام برات بنویسم عزیز دلم...

نظرات 1 + ارسال نظر
دایی کوچیکه جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:35 ق.ظ

آخی قربونش برم بیچاره

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد