دیشب داشتم پست میذاشتم، داشتم می نوشتم که صدرا چه مظلوم بعد واکسنش گرفته خوابیده و اصلا گریه نکرده و تب هم نداره.. و چقدر از این بابت خوشحال بودم..
تصمیم گرفتم یه عکسم ازش بگیرم و آپ کنم.. ولی چه خوشحالی کوتاهی بود.. همینکه می خواستم برم سراغ دوربین عزیز دلم با جیغ بلند از خواب بیدار شد.. تا به حال اینجوری جیغ نزده بود و خلاصه از 12:30 تا 1:30 رو شونه من و مهدی بود.. (آخه از اول خیلی رو شونه مهدی آروم بود و کم کم عادت کرد به رو شونش.. منم از 1ماهگی به بعدش تونستم بذارمش رو شونم)
منم که 2 شب و روز بود که بیخوابی داشتم، دیگه داشتم از هوش می رفتم.. مهدی هم به دلایل کاری وضعیت من را داشت..
شب اصلا نفهمیدم چطور بهش شیر دادم و عزیزکم حالش چطوری بود.. فقط ساعت 5 صبح فهمیدم 37.8 تب داره و بهش استامینوفن دادم.. و تا 8 امشب همچنان تبش بالا پایین میشد طفلکم..
خداروشکر فعلا دیگه تب نداره و براش دعا می کنم امشب خوب بخوابه که حالش بهتر بشه..
----------------------------------------------
سعی می کنم بیام برات بنویسم عزیز دلم...
آخی قربونش برم بیچاره