-
یک ماه مانده به سه سالگی
یکشنبه 25 خردادماه سال 1393 23:42
امشب نشستم پشت میز و دارم چیزی می نویسم صدرا همیشه میاد رو میز میشینه پیشم خودکار برداشته و می خواد تو دفتر من بنویسه منم حواسم به کارمه می گم نه نمیشه بنویسی میگه مامان خیلی خوبه آدم وسایل هاش را به دیگران بده! یکماه پیش داره نقاشی می کشه به پدرش می گه بیا نقاشی بکشیم پدرش که تازه از سرکار اومده میگه نوچ یکم بعد صدرا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 دیماه سال 1392 23:16
17 فروردین 92 پایان شیرخوارگی تو بود و 18 فروردین 93 پایان پوشک.. هوراااااا .............................. چند روز پیش مهدی گفت دوستی عروسیش است و دعوت کرده صدرا گفت مامانم منم می بری؟ گفتم بله اگه بریم شما را هم میبریم.. گفت شما هم میای مردونه ؟ گفتم نه نمیشه گفت اما اگه تو قطار عروسی بگیرن شما می تونی بیای میردونه...
-
مکالمات دو سال و پنج ماهگی
یکشنبه 24 آذرماه سال 1392 12:44
من: صدرا یکم از ماستت را به من میدی؟ صدرا: نه متاسفانه بهت نمیدم تو سرما خوردی ماست نخور ****** مهدی: صدرا چرا غذات را نمی خوری؟ صدرا: دارم فکر می کنم مهدی: به چی فکر می کنی؟ صدرا: به یه چیزی که به دردم بخوره ****** داریم مجله نگاه می کنیم تیتر اون صفحه هست «هرچیزی سر جای خودش» من: صدرا هر چیزی سر جای خودش یعنی چی؟...
-
دو سال و چهار ماهگی
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 23:32
پست زیر را که دو ماه پیش ثبت موقت شده بود تازه آپ کردم چقدر برای خودم جالب بود این تغییرات حیفه واقعا تنبلی می کنم البته کمی گرفتار بودم پسر کوچولوی شیرین من دیگه خیلی بزرگ و آقا شده.. همه چی را می فهمه هر حرکتی که براش توجیه نباشه و سوال می کنه و بعضی وقتا سلسله سوال ها بدجور طولانی می شه به شدت از رفتار من و مهدی...
-
دوسال و دوماهگی
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 16:08
صدرا در دوسال و دوماه و نیمگی به حدی خوب صحبت می کنه که مارا شگفت زده کرده.. سوال پرسیدنش مدتی است شروع شده شده.. حقیقتا همون سوالات چرا در گنجه بازه چرا دم خر درازه چرا... ؟؟؟ چند شب پیش هم اومد بغلم کرد گفت مامان دوستت دارم.. خیلی ذوق کردم چون کلا خیلی ابراز احساس نمی کنه و در این زمینه احتمالا از پدرش ارثی چیزی...
-
و اما صدرا.. (این پست صرفا عاشقانه ای است برای پسرم)
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 12:15
وای که چقدر دوستت دارم وای که چقدر خوردنی تر شدی با این شیرین زبونی هات وای که چقدر عاشقتم.. عاشق قد و بالات که واقعا لذت می برم از نگاه کردن بهت.. و نمی دونی و نمی فهمی چه حالی می شم.. وقتی برام شیرین زبونی می کنی وقتی برام قصه می گی: «یکی بود یکی نبود گنبد کبود.. یه روز مامان به آقا صدرا گفت پسرم شیر می خوای؟ عسل می...
-
برای همسرم.. (رمز شماره شناسنامه ات است)
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 11:44
-
پسرک دوساله شیرین زبون و باهوش و دانا
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 01:31
یهو چقدر دلم برای این روهایت که در حال گذرن تنگ شد.. چقدر کم حواسم بهت هست.. توی این روزهای تابستانی طولانی که یه مامان روزه دار بی حال هستم.. چقدر دوست داشتم همیشه کودک دو ساله را.. و حالا دوساله کوچولوی من.. روزهایی از تو را از دست دادم.. قدر روزهای آینده را باید بدانم.. هر روز تلاش می کنی بهتر حرف بزنی.. به طور...
-
تولدت مبارک..
یکشنبه 23 تیرماه سال 1392 00:04
امروز روز توست پسرم.. و امروز روز من است.. روزی که تو زاده شدی و به امانت به آغوش من آمدی.. و روزی که من مادر شدم.. مادر موجود پاک و معصومی چون تو.. دو سال گذشت.. از آن شب سخت و بزرگ.. دو سال من بزرگ شدم.. با تو رشد کردم.. دو سال تو را در آغوش کشیدم و شیدایت شدم.. تولدت مبارک نازنین پسر کوچک و پاکم.. تولدت مبارک همه...
-
خاطره زایمان - برای دریافت رمز لطفا کامنت بگذارید.
شنبه 8 تیرماه سال 1392 01:14
-
پراکنده گویی بعد از غیبت..
جمعه 7 تیرماه سال 1392 22:03
صدرا و همسر را همراه یک لیست خرید فرستادم شهروند دم خونه (با هدف ماشین بازی کردن صدرا در شهروند) خودم موندم خونه حال کنم.. بعد دارم فاکتور شهروند را نگاه می کنم می گم پودر نارگیل خریدی؟ همسر جان می گه حتما خریدم دیگه! رفتم اوردم می گم پودر نارگیل برای چی خریدی؟!!! می گه خودت نوشته بودی.. رفته لیست من را آورده.. می گه...
-
پراکنده..
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 00:31
خوب هر چی دیرتر بیام مطالب بیشتر می شه.. واقعا سرعتم به سرعت تغییرش نمی رسه و این سن حقیقتا سن تغییرات زیاده.. عید با مامانم اینا یک سفر خوب به شما منزل عموی عزیزم داشتیم و حسابی به همه مون خوش گذاشت.. مخصوصا به آقا صدرا و کلا عید تجربیات جدید فراوانی برای پسر من به همراه داشت.. دیدن دریا هم یکی از مهمترین هاش بود.....
-
پایان شیر دهی
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 23:35
سلام .. سال نو را به همه دوستای خوبمون تبریک می گم.. خیلی قبل عید قصد نوشتن داشتم.. برای روز تولد برای تبریک پیشوار عید برای تبریک سال نو.. اما ذهنم خالی بود از نوشتن.. این پست را برای پسرکم می نویسم.. و بعد در پست بعدی با عکسهای فراوان میام.. درست پنج روز قبل از ۲۱ ماهگی ات پسرم دوران شیردهی من به پایان رسید.. و...
-
صدرا هم سرما خورده طفلک..
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 18:33
توضیح اضافه شد این روزهای آخر بهمن دلم برای رسیدن سال نو پر می کشه.. پر کشیدنش مثل هر سال نیست.. مثل هر سال شوق عید ندارم.. فقط می خوام سال 91 تمام بشه.. زودتر تمام بشه.. سالی که از لحظه اولش در انتظار بودم تا همین الان که انتظار همچنان ادامه داره.. انتظار یک اتفاق عادی که شده بزرگترین مساله زندگی من.. و بدجوری توانم...
-
صدراپاپا عوض میشه
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 20:04
قبل بعد امروز سه تایی با هم رفتیم سرزمین رویا که موهای جنابعالی را کوتاه کنیم.. اولش اصلا دلم نمی خواست موهات را کوتاه کنم چون می دونستم نمی ذاری برای همین به بابا گفتم یا بریم سرزمین رویا یا خودم نوک ماهت را می زنم که تو چشمت نره.. بابا هم گفت فرقی نداره خودت بزن.. اما یکم بعدش دیدم اینجوری رسمی و مرتبی که دلم می...
-
کمی تامل
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 00:20
تقریبا تمام بدبختی های ما در سال های اولیه کاشته شده است؛ زمانی که ما شروع به مراوده و تعامل با افرادی می کنیم که نه تنها کشف کرده اند که چه چیزی برای خودشان درست است بلکه متاسفانه فکر می کنند می دانند که چه چیزی برای ما نیز خوب است. مسلح به این کشف و پیروی از سنت تخریب گری که برای هزاران سال بر تفکر ما حاکم بوده است...
-
در آستانه ماه نونزدهم..
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 00:44
کمتر از یک هفته به نونزده ماهگیت مانده پسر خوبم.. اونقدر تو یکی دو ماه اخیر تغییر کردی و بزرگ شدی که هنوز متعجبم.. از امروز شروع می کنم برات.. امروز رفته بودیم کیدز کلاب باشگاه انقلاب.. چون از اصطلاحات انگلیسی خوشم نمیاد همون باشگاه کودک خودمون.. با دوستای تیر ماهیت اونجا قرار گذاشتیم.. روز خوبی بود و خیلی خوش گذشت...
-
هفت
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 21:47
-
هجده ماهگی
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 20:52
پسر گلم چند روزیه هجده ماهه شده و دیروز واکسنش را هم زد و خداروهزار بار شکر نه تب کرد و نه پا درد داشت.. من خیلی نگران این واکسن بودم و کلی خودم را آماده کرده بودم و کالسکه اش را شسته بودم که اگه پاش درد کرد و نتونست راه بره بذارمش تو کالسکه.. اما شکر خدای مهربون حالش خوب بود و برگشتیم خونه مثل قبل مشغول بازی شد.....
-
آتیش پاره
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 22:46
کلمه مورد علاقه این روزهای صدرا قامَ (قایم) است.. همش میره سرش را می کنه تو یک لا مایی باید بریم پیدا کنیم.. اگرم نریم صدا می کنه که مامان قامَ پیدا (مامان قایم شدم پیدام کن) کلمه بعدی کمخ است (کمک) هر کاری می خوام بکنم مثل جاروبرقی و آشپزی و .. صدرا باید کمخ بکنه.. یا اینکه خودش بخواد یک کاری انجام بده و نتونه باید...
-
قربون دست و پاش
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 22:25
هیچ وقت نگفتم من مامان خاصی هستم مامان نمونه ای هستم یا کارهای خاصی با بچم می کنم.. اما من همانطور که برای خیلی چیزهای زندگی استاندارد دارم برای مادری ام هم استاندارد دارم.. برای فرزند پروری ام هم استاندارد دارم.. این استانداردها شاید برای اطرافیانم ملموس نباشه.. شاید با کارهایی که آنها بیست سی سال پیش می کردن فرق...
-
پسرک شیرین زبان..
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 18:36
صدرا نیمه هفده ماهگی را در حالی می گذرونه که حسابی شیرین زبون شده و روزهای خیلی شیرینی را برامون رقم می زنه.. یک نوبت واکسن آنفولانزا زده و تا دوهفته آینده باید نوبت بعدی را بزنه و البته واکسن یک سال و نیمه گی که من خیلی ازش می ترسم را هم پیش رو داره.. و پسرکم بعد از نوبت سرماخوردگی شدیدش مجدد از مامانش سرما خورد و...
-
روزهای شیرین
شنبه 18 آذرماه سال 1391 11:06
پسر کوچولوی من چند روزی سرما خوردگی شدیدی داشت و دیگه همه نوع داروی استفاده کرد.. اولین بار بود در شانزده و خورده ای ماه گذشته که اینقدر شدید مریض می شد چندبار بروفن خورد و یک شیشه سفکسیم.. و دو شیشه دکسترومتورقان و دو شیشه هم قطره استامینوفن!!! دیگه با ماشینش که برا تولدش خریده بود یاد گرفته بازی کنه و حتی تک چرخم می...
-
من مادر هستم
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 13:01
-
پسرک ۱۶ ماهه من..
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 21:21
رفته از تو کشو رنده برداشته می گه نَ نه کدوحلوایی خریده بودم گفتم صدرا بیا بشورمش قاچش کنم.. دوییده از تو کابینت برام تخته آورده آخه یک بار نشونده بودمش و جلوش کدوحلوایی خرد کرده بودم کاملا یادش بود چی کار می خوام بکنم.. گرفته رو زمین به پشت خوابیده سرش را تکون می ده می گه لا لا لا برام چیزی آورده بود گفتم ممنون تو...
-
جیرجیرک
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1391 23:58
امروز داشتی شیر می خوردی ازت پرسیدم اسمت چیه؟ برای اولین بار بدون اینکه قبلا بهت یاد داده باشم گفتی: دَدا وای نمی دونی چقدر شگفت زده شدم و کیف کردم پسرک باهوش و شیرین و دوست داشتنی.. بسیار دوست داشتنی و دلبر و شیرینی.. الان می فهمم زهرا می گفت همش شیرین تر میشه بچه یعنی چی.. و امروز برای اولین بار توی خونه بابایی دور...
-
بارون
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 23:26
دیروز یه روز خیلی خوب بود.. روزهایی که هوا ابری است من دلم پر می کشه واسه پلکیدن بیرون از خونه.. صدرا را بردیم شهر کتاب مرکزی براش کمی خرید کنم.. می دونستم یه جایی برای بازی بچه ها داره و می شه سرش گرم بشه و نخواد همه جا را به هم بریزه.. خریدمون را که کردیم رفتیم پارک کنار شهرکتاب و زیر نم نم گهگاه بارون هات چاکلت می...
-
پسرک ۱۴ ماهه من
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 11:12
پسرک شیرین زبان و دوست داشتنی ۱۴ ماهه من.. چقدر یکهو بزرگ شدی.. این روزها فضای خونمون پر از زمزمه مامان بابای تو است.. این روزها دیگه وقتی چیزی می خوای براش غر غر نمی کنی میگی مامان یا بابا و بعد اگه اسم اون چیز را بلد باشی اون را می گی.. این روزها وقتی از خواب بیدار میشی برای اینکه بیام پیشت گریه نمی کنی.. من را صدا...
-
روزهای سرگردان
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 01:03
اوه اصلا باورم نمیشه این همه مدت ننوشتم.. دستم به نوشتن نمیرفت اصلا بزرگ شدی مادر.. خیلی بزرگ.. جلوی چشمم.. روز به روز.. بزرگ تر شیرین تر عاقلتر.. خیلی وقته برات ننوشتم.. از کارهات ننوشته ام.. از اینکه عاشق حلیمی و وقتی با بابا میرفتیم حلیم می خریدیم تا خونه که نهایتا یک ربع راهه بیچارم می کردی از بس آم نام نام می...
-
جشن تولد فیلی
جمعه 30 تیرماه سال 1391 17:21
سلام پسر گلم... شکر خدای مهربون جشن تولد یکسالگی ات عالی برگزار شد.. همه چی خوب و عالی بود.. خودت هم خوش اخلاق بودی خداروشکر.. ما تصمیم گرفتیم امسال مهمونی خودمونی باشه و با حضور خانواده های خودمون و مادربرگ هامون برگزار بشه.. چون شما نوه و نتیجه اولی برای همه.. تم تولدت را فیل انتخاب کردم چون توی خرید سیسمونی یه...