صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

سه ماهگی ات مبارک کوچولوی نازنینم...




صدرای عزیزم.. نازنین پسرم.. مرد کوچکم سومین ماهگرد تولدت مبارک.. سه ماهگی آعاز تحولی مهم در زندگی توست.. آغاز ارتباط لمسی با دنیای اطرافت..

نمی دانی چه کیفی داره که من نظاره گر رشد روز به روز تو هستم.. این که چطور داری دستهای کوچولوی ناز و معصومت را کشف می کنی..

با چنگ انداختن به لباست و کشیدنش به سمت دهنت شروع کردی، بعد دستات را میاوردی بالا به طرف اشیا.. اما هدفت مشخص نبود.. کم کم با هدف مشخصی دستات را بالا آوردی تا بالاخره در 15 مهر 90 یعنی در 85 روزگی ات برای اولین بار یکی از عروسکای زمین بازی ات را به اختیار گرفتی و چندین بار دیگر هم این کار را تکرار کردی..

اینکه داری دقیقا روز به روز بزرگتر می شی و هر روزت با روز قبلت متفاوت است.. اینکه چطور داری به دنیا رو کشف می کنی و با اطرافت چقدر مهربون ارتباط برقرار می کنی..

این روزا همش دستات را می کنی تو دهنت و ملچ و ملوچ.. هر چی هم بتونی بگیری می ره تو دهنت.. وقتی می خوای یه چیزی را بگیری خیلی جالب می شه حالتت، یه دست می ره تو دهن، یه دست میاد سراغ اون شی خوش بخت (که ممکن است بینی مامان هم باشه! ) پاهات هم میاد رو هوا


چهارشنبه در 90 روزگی ات با بابا مهدی رفتیم نمایشگاه غنچه های شهر.. نمایشگاه به درد 2سال به بالا می خورد ما فقط یک بیبی انیشتین برات خریدیم که خیلی خوبه.. فعلا فقط آهنگای مورتزارت و باخ و بتهون را برات میذارم که روش تصاویر جالبی هم پخش می شه.. خدا رو اذیت نشدی.. کم کم داری به بیرون رفتن عادت می کنی


درحال خوردن خر خری در مسیر نمایشگاه.. حالا هرچی بابا بگه گوشت خر حرام است! اگه تو گوش دادی



پنجشنبه هم که 13 هفته ات می شد رفتبم در طرح پایش بیمارستان آتیه شرکت کردیم.. یک جلسه مشاوره بود که در سال اول زندگی هر سه ماه یکبار انجام میشه.. و شما از این به بعد یه خانم مشاور داری.. همه چیزهایی که گفت را ما خودمون در موردت رعایت می کردیم.. اینکه زیاد باهات حرف بزنیم اینکه برات موسیقی بذاریم و ... فقط گفت نباید تلویزیون تماشا کنی چون برای چشمای نازت ضرر داره و نمی تونی تصاویرش را تحلیل کنی..

یه کتاب ماساژ هم برات خریدیم و قرار شده از این به بعد زیاد زیاد ماساژت بدم..

شب هم بابا مهدی یه کیک خوشمزه خرید و سه ماهگی ات را با مامانی اینا جشن گرفتیم.. البته بابایی ات تو لپ تاپ بود! با اسکایپ اومد تو جشن تولد شما شرکت کرد.. مامان بزرگ من هم بودخاله فریبام هم اومده بود برای دیدن شما و دایی حسین.. اخه دایی حسین دستش شیکسته طفلکی..

من و بابا هم رفتیم برات یه کاپشن خوشکل خریدیم.. قربونت بشم من عزیزم..



امروز هم برای چکاپ ماهیانه میریم پیش آقا دکترت.. راستی این روزا خیلی جیغ جیغو شدی و وقتی که ذوق کردی و وقتی حسابی خسته ای همش جیغ های با مزه می کشی..


خیلی دوست دارم صدرای نازنینم.. بازم سه ماهگی ات مبارک مادری...

نظرات 2 + ارسال نظر
دایی کوچیکه شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:05 ب.ظ

تولدت مبارک دایی

[ بدون نام ] شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ب.ظ

قربون دایی کوچیکه بره خاله

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد