صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

200 روزه شدی پسر ماهم..

200 روزه شدی خوردنی پسر دوست داشتنی من..

تپلک نرم و مهربونم.. 200روزه شدی.. مبارک باشه...

200 روزگیت را در حالی بهت تبریک می گم که تو واضح تر از گذشته خواستن ها یا نخواستن هات را به ما می فهمانی.. تو خیلی بهتر از گذشته می تونی عکس العمل نشون بدی و به ما بفهمانی که می فهمی.. از نظر من تو از روز اول همه چی را می فهمیدی.. همانطور که وقتی تو دلم من بودی می فهمیدی.. فقط الان عکس العمل نشون دادنت داره یواش یواش کامل میشه..

نمی دانی چقدر دلم پر از شادی میشه وقتی ذوق کردن و جیغ کشیدن تو را برای بابات می بینم.. وقتی با اون خنده های مسحور کننده به استقبالش می ری و براش دست و پا تکون می دی و جیغ می زنی..


خوب حالا می خوام چیزایی را که برات ننوشته بودم بنویسم...

1-اول از همه از برنامه غذایی ات بگم که من از اول 6 ماهگی سوپ را برات شروع کردم و البته اوایل بهت گوشت یا مرغش را ندادم و کم کم گوشت و مرغ را برات اضافه کردم.. بعد فهمیدم خیلی از سیب زمینی توی سوپ خوشت نمیاد و حذفش کردم تا اینکه دیروز توی سوپ ماهیچه ات کلم بروکلی اضافه کردم و خیلییییی استقبال کردی ازش.. البته سوپ هویج و مرغ و جعفری را هم خوب خوردی..

توی حریره بادومت هم چند باری به ریختم که دوست داشتی.. منم یکم مربای به درست کردم و به حریره ات اضافه می کنم ولی دیگه توش شکر نمی ریزم..

راستی شما توی یک وعده زیاد سوپ نمی خوری و چندتا قاشق که خوردی دلت شیر می خواد و بدون غر زدن شروع می کنی به گریه.. منم وعده هات را زیاد کردم 4- 5 وعده بهت غذا می دم.. البته اینم بستگی داره به اینکه تو هر وعده چقدر بخوری..

کلا صبح حدودای ساعت 7 از خواب بیدار می شی و یخورده تو تختت غر غر می کنی تا من بیدار شم و بعدش یکم شیر می خوری (فقط یکم!) و میری تو صندلی غذات بیبی انیشتین می بینی تا حریره بادومت که هر روز با بِه یا سیب یا هیچکدوم! متنوع میشه، حاضر شه.. بعد حدودای ساعت 8:30 صبحانه میل میکنی و روشم شیر حتما باید نوش جان کنی.. بعد گاهی اوقات 10 تا 10:30 چرت می زنی .. ظهر هم 12:30 – 1 ناهار می خوری که سوپی است از ماهیچه یا مرغ و هویج و برنج و سبزیجات دیگه است مثل جعفری یا بروکلی...

عصر هم یا همون سوپ را بهت می دم یا پوره سیب زمینی ...

در مجموع دستور غذایی ات از روی کتاب تغذیه با شیر مادر 6-12 ماه انجمن تغذیه با شیر مادر پیش میره...

2-الان دیگه برای قطره آهن گریه نمی کنی و هرچند چندشت میشه ولی دیگه عادت کردی و بالاخره قورت میدی.. آخه یادم رفته بود برات بنویسم که سر دادن قطره آهن بهت بساطی داشتیم.. دکترت تاکید داشت قطره یا شربت آهن ایرانی بهت بدیم ولی شما گریه ای به راه می انداختی که دل آدم آب می شد این شد که تصمیم گرفتم بهت قطره آیرویت بدم که اکثر نی نی ها خوب می خورنش فقط آهنش کمه نسبت به ایرانی ها.. اون را هم اوایل گریه می کردی یا قورت نمی دادی.. ولی الان خدا رو شکر خیلی بهتره اوضاع.. شاید آیرویتت تمام شد قطره میم را هم امتحان کنم برات..

3-صداهایی که از خودت در میاری زیادتر شده و به جز "ما ما ما" که بابا مهدی معتقد است من را صدا می زنی باهاش و "با با با با"، گاهی یه جیغ ها یا صدا های با مزه هم از خودت در میاری مخصوصا وقتی خوابت میاد و قات زدی..

4-هرچی که دستت بهش برسه می خوای یک راست بکنی توی دهنت.. حالا این چیز میتونه چوب تختت یا صندلی یا حتی فرش باشه.. و وقایی که بغلمونی باید حواسمون باشه به سمت چیزی ییهو شیرجه نزنی برای گرفتنش و اابته خوردنش!!!

5-یک سری مکعب رنگی داری که من به توصیه مشاورت که برای 6 ماهگی رفته بودیم، می ریزم توی یک کاسه می دم دستت که خالی اش کنی و مفهوم پر و خالی را یاد بگیری.. بعد 2-3 بار بازی، کاملا دستت اومده چطوری خالی کنی سطل را و تا میدم دستت شروع می کنی به شدت کاسه را تکون دادن و وقتی خالی شد کاسه اش را گاز گاز می کنی

6-یه حالت با مزه ای داری که  نمی خوام روش اسم بگذارم ولی همه بهش میگن "خجالت": وقتی یه آدم جدید باهات حرف می زنه، می خندی و سرت را می کنی تو سینه کسی که بغلش هستی و دلی می بری...

7-به گفته مشاورت، 6 ماهگی تا 1.5 سالگی سن اضطراب جدایی است ولی خدا را شکر وقتای که با هم خونه ایم به لطف تمریناتی که باهات داشتیم و اینکه همیشه وقتی بهمون احتیاج داشتی سریع بغل شدی و نیازت تامین شده، اصلا ترس نداری و راحت روی تختت تا نیم ساعت هم می تونی تنهایی بازی کنی..

8-آخر هم اینکه کنجکاویت فوق العاده است و وقتی وارد یه محیط جدید می شی مرتب مشغول وارسی اون هستی.. و مثلا خونه پدربزرگت اصلا خوب شیر نمی خوری یا به هیج وجه نمی خوابی چون همش می خوای با همه چی ور بری و همه جا رو برانداز کنی.. این حالت را هر بار که توی صندلی غذات یا کالسکه ات می شینی هم داری.. آخه شما تا الان توی کریر می نشستی و کریرت روی بیس کالسکه نصب می شد اما از اول 6 ماهگی دیگه توی خود کالسکه می شینی و هنوز برات جدیده..







آخر آخر هم اینکه من قربون تو پسر گلم بشم و به رسم مامان سوشیانس نازنین  (وبلاگ دلبند) این بیت را که امروز در وبلاگ عزیزش گذاشته بود، من هم برات میذارم...

دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور             گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور
نظرات 5 + ارسال نظر
زهرا مامان صدرا سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 ق.ظ http://jojoieman.blogfa.com/

ای جونم 200 روزگیت مبارک عزیز دلم

ممنون عزیزم...

فرشته سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:32 ب.ظ

مبارکه عزیز دلم بوس بوس

فرزانه پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:41 ب.ظ http://WWW.SADRAGOLDEN.BLOGFA.COM

من جیگرتو برم تپل نرم با مزه ...
مامانی لطفا از طرف من ببوسینش :))

ساناز مامان سام یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:58 ب.ظ http://manvashoharam.blogfa.com

سلام زهرا جان
عزیزم ....بزار ندیده برداشتم رو برات بنویسم .
یه انسان با خدا و با محبت ...یه مادر ایده آل که رشد و نمو فرزندش از هر چیزی واجب تره .
نمیدونم چرا حس میکنم به خدا خیلی نزدیکی ...یه پاکی خاصی تو نوشته هات هست .
عزیزم خوشحالم که داری روی مسایل صدرا مسلط میشی ...مطمین باش هیچ کدوم از دلشوره ها که برام نوشته بودی روی صدرا بدون تاثیر نمیشه . معمولا بچه های باهوش بیشتر تحت تاثیر محیط و استرس قرار میگیرن .مثله سام خودم .
نترس اشکالی نداره فقط سعی کن خیلی با صدرا حرف بزنی .بزار صدات و واژه هات براش آشنا بشه . بزار با صدات خواب بره ....
خیلی بخواب ...هر وقت صدرا میخوابه تو هم بخواب . نزار محیط اذیتت کنه .
الهی آرامش و سلامتی خانواده ات پایدار بشه عزیزم .

سلام.. ممنون عزیزم.. انشاالله که اینطور باشه..
و بازهم ممنون از راهنمایی هات.. آره باهاش حرف می زنم و الان که داره واکنش نشون می ده به حرفام و می فهمم که حرفم را فهمیده، می دونم می دونی چه حالی به آدم دست میده..
خدا سام عزیز را برات حفظ کنه..

دایی کوچیکه سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:25 ق.ظ

قربونش برم انشاالله 200 ساله شه

بوس به خودت و داداشت

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد