صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

همه چی آرومه...

ذهنم شلوغه...... یه جورایی خسته ام....... یه جورایی دارم کم میارم....... یه جورایی هم زبون می خوام... از جنس خودم.... می دونم مریم اینجا را نمی بینی...... ولی کاش یخورده ملاحظه داشتی...... می دونم زهرا اینجا را احتمالا نمی بینی... کاش اینقده ازم دور نبودی..... کاش بچه هامون با هم بزرگ می شدن.... امشب بدجوری دلم هوات را کرد... خیلی بهت نیاز داشتم... نه اینکه چیزی شده باشه ها.. نه.. فقط دلم خواست باهات حرف بزنم... می دونم سرت خیلی شلوغه و اونجا زندگی تندتر می گذره......

صدرا امشب یکساعت یکبار بیدار می شه...... کلافه ام...... بچم یه چیزی اش هست ولی من نمی فهمم چشه.. چند شبه که بدخوابه....

یکشنبه نمی رم پارک.. حوصله لبخند الکی زدن را ندارم... حوصله حضور تو جمع شلوغ را ندارم.. حوصله ندارم ....

دلم سفر می خواد.... زیاد..... بهش نیاز دارم....

دندون صدرا در بیاد انشاالله می خوام یه جشن کوچولو بگیرم.. خودمونی.. که یکم شاد باشم... همین...

نظرات 3 + ارسال نظر
زهرا مامان صدرا شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:29 ق.ظ

عزیزم همسر خوب میتونه جای هر دوست و همزبونی رو پر کنه. اینجور وقتا بهترین کار درد و دل کردن با شوهرته..

زهرا جون همسر آدم مرده هر چی هم بگه فهمیده باز خیلی حرفایی هست که آدم فقط به یه زن می تونه بزنه که اون کامل بفهمه..

زهرا مامان صدرا شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:32 ق.ظ

کی مامان زهرای مهربون ما رو اذیت کرده؟ بی ملاحظگی کرده؟

زهرا جون دیگه نمی نویسی چرا؟

Oracle یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:28 ب.ظ

mer30 ke be yaadami....... bavar kon hamisheh be yaadetam, manam emshab khabam nabord yade webloget oftadam, sadra ro beboos doostam....

قربونت تو دوست خوبم..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد