صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

جیرجیرک

امروز داشتی شیر می خوردی ازت پرسیدم اسمت چیه؟

برای اولین بار بدون اینکه قبلا بهت یاد داده باشم گفتی: دَدا

وای نمی دونی چقدر شگفت زده شدم و کیف کردم پسرک باهوش و شیرین و دوست داشتنی..



بسیار دوست داشتنی و دلبر و شیرینی.. الان می فهمم زهرا می گفت همش شیرین تر میشه بچه یعنی چی..


و امروز برای اولین بار توی خونه بابایی دور خودت می چرخیدی.. می چرخیدی و سرت گیج می رفت و می افتادی زمین و باز بلند می شدی می چرخیدی..


چند روز هم هست که به شیر می گی جیر.. تا الان نمی گفتی.. اما از ۲-۳ روز پیش دیگه شبا هم بیدار می شی جیر جیر می کنی جیرجیرک من


دیروز هم یه کار جالب کردی

با مامانی تلفنی صحبت می کردم مامانی باهات حرف زد و ازت پرسید صدرا نی نی کو؟ تو هم رفتی سوئیشرتت را آوردی دادی دستم هی می گفتی نی نی .. منو بغل می کردی هی می گفتی نی نی.. من دلم آب شد لباس تنت کردم رفتیم بیرون..

عاشق راه رفتن تو خیابون و آب توی جوی و برگ و اینایی..

اما وقتی میریم پارک یکم غصه می خورم از بس با حسرت نگاه بچه بزرگترا می کنی که از همه چی بالا می رن و می دون و بازی می کنن..

مخصوصا وقتی بچه ها بهت بی توجهی می کن..


راستی دیگه همه را در خانواده من و بابا می تونی صدرا کنی.. 

بابا جون و مامان جون را هنوز نمی فهمم چی می گی بیشتر آهنگ می زنی

عمومحمد گفتنت که دیگه بیچارمون کرده.. تا می گیم کجا بریم می گی عمومحمد!!! به قول مامان جون خوش به حال عمو محمد..


بابایی = بادادی

دایی= دادا

مامانی=مانانی

خاله=گاله له

عمو مسلم= عمو مونم


پی نوشت در مورد عکس :

زمان: یک روز خوب بارانی دیگه .. مکان: موزه زمان

موقعیت: صدرا بعد از اینکه دستاش را کرد تو حوض آب و آستینش خیس و لباسش عوض شد و در موزه گشت و گذار کرد در چمن ها نظاره گر یک میوه کاج است..



عید غدیر را به همه دوستان خوبمون تبریک می گم..



نظرات 2 + ارسال نظر
دایی کوچیکه جمعه 12 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:31 ب.ظ

من فدای حرف زدنش بسم مخصوصا عمو منم و البته دادا

سپیده جمعه 19 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:54 ب.ظ http://koodakeman91.niniweblog.com/

سلام. عید شما مبارک.
به به به این حرف زدن. ماشالله

ممنون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد