صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

صدرا

در این وبلاگ من از نازنین پسرم و برای او می نویسم..

پسرک شیرین زبان..

صدرا نیمه هفده ماهگی را در حالی می گذرونه که حسابی شیرین زبون شده و روزهای خیلی شیرینی را برامون رقم می زنه.. یک نوبت واکسن آنفولانزا زده و تا دوهفته آینده باید نوبت بعدی را بزنه و البته واکسن یک سال و نیمه گی که من خیلی ازش می ترسم را هم پیش رو داره..

و پسرکم بعد از نوبت سرماخوردگی شدیدش مجدد از مامانش سرما خورد و دچار آبریزش شد و یک شیشه هم شربت سرماخوردگی میل کرد..
گل پسرم دیگه همه کلمه هایی که می شنود را یاد می گیرد و تکرار می کنه و مرتبا اشتباهاتش را تصحیح می کنه..

چندین هفته است بده را یاد گرفته و هر چی  را که بخواد می گه بده و بعدش گاهی با یاد آوری ما و گاهی بدون یادآوری ما  لُمَن (لطفا ) اش را هم می گه و وقتی آن چیز را بهش می دیم می گه ممنون..

هر وقتم خودش چیزی به ما بده می گه ممنون

عصرهای طولانی پاییز را با مامانش تو آشپزی همراهی می کرد و گاها با هم کیک می پختیم و می پزیم.. موقع آشپزی و کیک پزی همه مراحل را براش توضیح می دم.. دوبار با هم مافین کدوحلوایی که مورد علاقه هر سه تامون است پخته بودیم و من ظرف دارچین را تکون می دادم که یکم عطرش بپیچه تو هوا و صدرا بوش را احساس کنه.. بار سوم تا بوش را شنید گفت دارنییییین (دارچین)!!!

یا ازش پرسیدم صدرا برنج درست می کنم توش چی بریزم ؟ گفت:آب. گفتم دیگه چی؟ گفت: نَ مَ (نمک). گفتم دیگه چی؟ منتظر بودم بگه روغن گفت زردبوجه (زردچوبه)!!!


خلاصه که پسرم حسابی آشپز شده و میره از تو کابینت همزن را در میاره می گه هممممَ یعنی بریم کیک درست کنیم.. 

راستی اون قضیه چپَه شدن هم تعمیم پیدا کرده و مرتبا ازش استفاده می کنه.. مثلا وقتی تو صندلی ماشینش نشسته و من در حال رانندگی می پیچم می گه مامان چَپَ

یا وقتی خودش از رو ماشینش می افته یا ماشیناش چپ می کنن یا جاروبرقی کج می شه هم می گه چَپَ

وقتی می خواد بغلش کنیم با تاکید روی غ می گه بغل و وقتی می خواد بلند شیم با تاکید روی ل می گه بلند..

یک روزم مامانم داشت موهاش را رنگ می کرد صدرا اومده دیده می گه مانانه.. می گم مامانی چی کار می کنه؟ دست می زنه به موهاش می گه قلمو.. حالا نه فکر کنید یک ساعت وایستاده نگاه کرده ها.. نه فقط چند لحظه دیده..

حسابی هم بازیگوشه مرتبا سر و صداش بالاست..

یلدا را هم خونه مامان اینا بودیم و به برکت هندونه های که از هرمزگان اومده بود یک هندونه خوشمزه خوردیم.. مننم چند مدل دسر هندونه و انار و مافین کدوحلوایی درست کردم.. دسر معروف شب یلدا را هم بدون بیسکوئیت درست کردم که شنبه با دوستای متولد تیر صدرا رفتیم خونه آرتین جون اونجا با بیسکوئیتش را خوردم خوشمزه تر بود..

دیگه اینکه مربی کلاس هنر و خلاقیت بادبادک جلسه گذشته حرفای خیلی مفیدی زد که دوست دارم با شما در میان بذارم.. می گفت تو یک سمیناری شرکت کرده و در اونجا مطرح شده که نتیجه یک تحقیق بین روانشناسان و متخصصان مغز و اعصاب به این نتیجه رسیده که تنبیه و ترساندن کودکان باعث مرک سلولهای مغزی می شه!!!



نظرات 4 + ارسال نظر
من و پنجاه درصد خودم جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:49 ق.ظ http://parsara.persianblog.ir

ماشالا نشناختم اول...چه اقا شده...زردبوجه..خیلی باحال بود

ممنون خانوم دکتر.. آره داره دوسالگی سخت فرا می رسه..

من و پنجاه درصد خودم شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:03 ق.ظ http://parsara.persianblog.ir

راستش من عینک پارسا رو از استانبول خریدم و ظاهرا خوبه از نظر کیفیت...ولی دقیق نمی دونم ..یم بوس گنده.برای اقا صدرای نازنین

ممنون از پاسخی که دادین.. شما هم پارسای گل را ببوسید..

فرزانه یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:04 ب.ظ http://www.sadragolden.blogfa.com

میبوسمت آشپز کوچولوی بامزه

ممنون خاله فرزانه جون

دایی کوچیکه دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:04 ق.ظ

شب خیلی خوبی بود
تا سه روز همش داشتیم ژله هارو میخوردیم

خوش یه حالتون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد