-
تولدت مبارک پسرکم..
جمعه 23 تیرماه سال 1391 00:10
تولدت مبارک محمد صدرای عزیزم ۲۳ تیر روز تولدت زیباترین روز برای ماست.. صدرای نازم.. بی نظیرم منحصر به فردم پر انرژی ام زیبایم تولدت مبارک
-
شمارش معکوس تا یکسالگی
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 22:55
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 شمارش معکوس شروع شده ۱۰.. ۹.. ۹ روز دیگه مونده.. دیگه داریم به سالگرد تولدت نزدیک می شیم... دیگه داره سن مادری من یکسال می شه .. یکسال که شاید فقط خودم بدونم چه روزهایی را گذروندم .. خوشحالم .. این روزها واقعا خوشحالم .. و شگفت زده ... و یاد اون روز...
-
احساس غربت در آستانه یکسالگی تو..
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 00:01
خوب از کجا شروع کنم؟ از امروز.. دوشنبه: امروز مامانی رفت سفر حج عمره.. رفت زیات خونه خدا.. دیشب اومد خونه ما و صبح من و بابا و شما رسوندیمش فرودگاه.. البته شما در کل مسیر رفت و برگشت لالا تشریف داشتی.. دیروز هم رفته بودیم خونه مامانی و مامانی برای خودش آش پشت پا پخته بود و خاله های من اومده بودن.. بنده خدا برا اینکه...
-
صدرا داره یه دندون!
جمعه 2 تیرماه سال 1391 23:48
بالاخره بعد از کلی ناز و کرشمه و بیخوابی و بدح=خلقی اولین مروادید گل پسر من زد بیرون.. ۲۷ خرداد صبح متوجه شدم صدرا داره دندون در میاره.. اونقدر ذوق زده شده بودم که اشکم دراومد.. دو روز بعدش هم دندونش میخورد به قاشق و صدرا می داد و الان دیگه آقا صدرا می تونه گاز بگیره.. خداروشکر تب و اسهال در کار نبود.. اما دیگه جشن...
-
آغاز ماه دوازدهم..
جمعه 26 خردادماه سال 1391 14:56
این روزها خیلی سریع می گذره و خیلی سریع داری بزرگ میشی.. خیلی جنب و جوشت زیاد شد و البته سر و صدات.. یک بند داری حرف می زنی و اد بودی بودا می کنی.. اگه زنگ آیفون بخوره که دیگه هیچی.. شروع می کنی بلند بلند داد می زنی و حتی لای حرفات می گی کی بود من اولا فکر می کردم این یه آهنگیه که شبیه است به کی بود.. ولی وقتی بهت می...
-
پوت
جمعه 19 خردادماه سال 1391 12:03
پسر عسلی ۴۶ هفته ای من.. خوشمزه.. آتیش پاره.. بمب انرژی.. خوشگل من.. عشق من.. هلوی من.. (احساسات فوران کرده یک مادر پسر شیفته) قربون پوت گفتنت بشم من آخه.. اولین شی ای که به طور مشخص اسمش را می گی توپ است.. به توپ می گی پوت عاشق توپی.. مرتب توپ هات را می اندازی زیر مبل و می گی تاد یعنی افتاد.. و خم میشی و زیر مبل را...
-
در آستانه ۴۵ هفتگی
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 20:10
در آستانه ۴۵ هفتگی پسر دوست داشتنی من به شدت پر تحرک شده.. بسیار با دقت و بسیار کنجکاو.. دیگه جایی توی خونه براش کشف نشده باقی نمونده.. در حمام اگه باز بشه دو ثانیه بعدش صدرا وسط حمام است.. اگه من تو آشپزخونه باشم صدرا هم حتما اونجاست.. از وقتی چهاردست و پا رفتنش شروع شد منتظر بودم ببینم کی این پله آشپز خونه را میاد...
-
مادر یعنی لطافت..
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 11:16
مادر باید اول لطافت داشته باشد و بعد قدرت.. مراحل رشد امنیت، اعتماد و ایمان را از تولد تا 18 سالگی می توان به پنج مرحله تقسیم کرد. در این تقسیم بندی از نظریه ی «اریکسون» در رشد شخصیت نیز استفاده شده است. مرحله اول: تولد تا یکسالگی = در این دوره مظهر قدرت کل برای نوزاد، مادر است و نگاه او به عنوان جزء به سوی مادر است....
-
شیرین ترین روزهای زندگی من..
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 22:31
هیچی به اندازه نگاه کردن چهاردست و پا رفتن تو برام شیرین و دوست داشتنی نیست.. دلم می خواد تمام روز فقط دنبالت کنم و تو تند تند چهاردست و پا فرار کنی.. لذتی غیرقابل توصیف.. برام غیرقابل باور کسی اولین چهاردست و پا رفتن تو را ببینه و جیغ شادی نزنه و مثل یه موضوع عادی بهش نگاه عادی کنه.. اصلا نفهمیدم چی شد در عرض چند روز...
-
پراکنده..
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 23:00
محمد صدرا دیروز صبح یعنی ۱۲ اردیبهشت چند قدم چهاردست و پا رفت.. بچه ام در نه ماه و نیمگی کلی استقلال طلبه.. اجازه تعویض پوشک و لباس را نمیده.. امروز هم رفتیم نمایشگاه کتاب برای آقا صدرا کلی کتاب خریدیم.. یه سوال: با کدوم راحت ترید؟ کسی که باهاتون اختلاف عقیده داره یا کسی که طرز فکرش با شما فرق می کنه؟ کلی عکس...
-
همه چی آرومه...
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 01:05
ذهنم شلوغه...... یه جورایی خسته ام....... یه جورایی دارم کم میارم....... یه جورایی هم زبون می خوام... از جنس خودم.... می دونم مریم اینجا را نمی بینی...... ولی کاش یخورده ملاحظه داشتی...... می دونم زهرا اینجا را احتمالا نمی بینی... کاش اینقده ازم دور نبودی..... کاش بچه هامون با هم بزرگ می شدن.... امشب بدجوری دلم هوات...
-
صدرا و دوستاش
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1391 11:20
صدرا در دومین ملاقاتش با دوستای خوبش.. به ترتیب از سمت راست: آرتین - دیانا - ملیکا (بغل مامانش) - آروشا و صدرا جای نیکی و مانی و آوین و پرهام و همینطور آناهید و کسرا و رهام که تهران نیستند خالی بود که انشاالله قرارهای بعدی ببینیمشون..
-
پسر ۹ ماه و خورده ای من!
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 22:54
پسر ۹ ماهه من ۳ اردیبهشت دس دسی کرد.. مبل را گرفت بلند شد و کنترل عزیزش را برداشت از روش.. با روروئکش برای اولین بار رفت توی اتاق خواب.. سراغ کشوی مدارک مامان باباش رفت و کلی سرش گرم بود.. پسر ۹ ماه من کلی حرف می زنه و سخنرانی می کنه و بودی بودی می گه و کلی حرفای دیگه می زنه برای خودش.. پسر من وقتی تو بغلمونه و خونه...
-
تقویم صدرایی
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 22:56
جلد تقویم فروردین اردیبهشت خرداد تیر مرداد شهریور مهر آبان آذر دی بهمن اسفند
-
سیزده به در
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 00:05
سلام.. مامانم دید صرف نداره ماهی بیست هزار تومن بده سرزمین رویا موهام را کوتاه کنه برا همین خودش دست به کار شد و موهای من را خوشگل کرد... سیزده به در به روایت تصویر
-
صدرایی و اولین پیک نیک در هشت ماه و نیمه گی
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 00:58
پسر دوست داشتنی من.. عشق من.. یازدهم فروردین اولین پیک نیک را تجربه کردی.. با بابایی مامانی و خاله ریحانه و عمو مسلم و دایی حسن و دایی حسین و مامانی من رفتیم شیان و کلی خوش گذشت و چه بارونی بارید.. حالی کردیم.. من از مامانی اینا خواستم که به جای اینکه خونه دعوتشون کنم غذا بپزم بریم یه جایی هوا بخوریم این شد که رفتیم...
-
اولین نوروز در ۲۵۰ روزگی
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 18:59
قربونت برم که عیدی بگیر شدی.. اولین عیدیت را ما بهت دادیم.. یک تیشرت سفید خوگشل.. بعدش باباچونت(بابای بابا) بهت ۳۰ هزار تومن داد و بعدش بابایی (بابای من) بهت ۱۰۰ هزارتومن داد دایی ها یک کتاب پارچه ای دادن خاله هم یک دونه از این قاب ها که قالب دست و پاست بهت داد.. عزیزممممممممم اولین نوروزت مبارک
-
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید...
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 13:03
نازنین پسرم.. بهارم.. وجودم... سال 90 سالی که دیگه به پایان رسید، برای همیشه در وجودم پررنگ خواهد بود.. سالی که من "مادر" شدم.. سالی که تو را در آغوش گرفتم.. سال 90 سال بزرگی بود برای من.. سال اولین های تو و سال تجربه ناب ترین و عمیق ترین و خدایی ترین احساسات.. سالی که خدا را جور دیگه پیدا کردم سالی که سخت...
-
روزهایی که گذشت
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 21:55
سالی که داره روزهای آخرش سپری میشه سال خیلی خوب و مهم و عجیبی بود.. خوب و مهم چون تو پسر عزیز و دوست داشتنی من متولد شدی و اومدی تو زندگی من و مهدی.. چون ما مادر و پدر شدیم.. عجیب چون برای خانواده سه نفره ما، خیلی پر برکت بود و در عین حال روزهای خیلییی خیلییی سختی را پشت سر گذاشتیم روزهایی که امیدوارم دیگه هیچ وقت...
-
هفت ماه و هفت روزه من...
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 15:53
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 7ماه و 7 روزه من.. ملوسکم.. عروسکم.. دلبندمممممممم اولین بار چهارشنبه 26 بهمن بدون کمک چند لحظه نشستی.. و این چند لحظه هات به چند دقیقه رسیده.. وای که من قربون نشستنت برم.. خیلی خوردنی می شی... خوب.. و اما جریانات این چند وقته: برات ویتامین آ+د...
-
7 ماهگی
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 00:16
وای که چقدر این یک ماه زود گذشت... هفت ماه شدی دردونه من... هفت ماهگیت مبارک... پی نوشت1: ایده این عکس برای یکی از دوستای خوب نی نی سایتی ام است. پی نوشت 2:امشب بینهایت خسته ام و ذهنم یاری نوشتن نمی کنه.. حتما زودی میام و ازت می نویسم مرد کوچولوی من... صدرا خانوم!!! بازی مورد علاقه صدرا.. خالی کردن کاسه محتوی مکعب...
-
بازی با دم شیر!
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 09:09
بازی بازی با دم آقا شیره بازی... قربونت بشم که عاشق دم این آقا شیره هستی... البته با اون مارکش اونقدر ور رفتی نخ نخ شد و مامان کندش که نخهاش نره تو دهن شما
-
200 روزه شدی پسر ماهم..
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 21:32
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 200 روزه شدی خوردنی پسر دوست داشتنی من .. تپلک نرم و مهربونم.. 200روزه شدی.. مبارک باشه ... 200 روزگیت را در حالی بهت تبریک می گم که تو واضح تر از گذشته خواستن ها یا نخواستن هات را به ما می فهمانی.. تو خیلی بهتر از گذشته می تونی عکس العمل نشون بدی و...
-
من و تو
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 23:18
پسر نازم ورودت به دنیای طعم ها و مزه ها مبارک باشه .. بعد از 10 روز فرنی.. از شنبه مزه های جدید را تجربه می کنی.. 2 روز توی فرنی ات سیب پوره شده ریختم.. خیلی خوشت اومد.. ظهرش هم بهت آب گوشت را با ازد برنج پختم دادم.. یعنی یه تیکه ماهیچه را با یا کوچولو پیاز پختم و صاف کردم و آرد برنج زدم.. یکشنبه می خواستم همین کار را...
-
6 ماهگی
جمعه 23 دیماه سال 1390 00:25
کوچولوی هوشیار و دوست داشتنی من.. پسر نازنین و فهیم و بازیگوشم.. 6 ماهگی ات مبارک.. در 170 روزگی به تشخیص خودم!! اولین غذای کمکی را بهت دادم.. احساس می کنم تو این10 - 12 روزی که بهت فرنی می دهم کمتر گریه می کنی.. حالا مطمئن نیستم برای سیر شدنت است یا اینکه دوباره رانیتیدین را شروع کردیم.. صبحها نیم ساعتی توی صندلی...
-
کودک برونم و کودک درونم..
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 12:12
دردونه زندگیم.. یکی یه دونه خونم.. نازنین پسر باهوش و دوست داشتنی من.. وای که دلم برای خنده های صبحت ضعف میره.. وقتی از خواب بیدار شدی و داری با خودت بازی می کنی و منتظری که مامان بیدار بشه.. و وقتی من بیدار می شم و بهت سلام می کنم و صبح به خیر می گم با یه دهن باز و دوتا لثه بی دندون مشتاقانه بهم می خندی.. روزم زیبا...
-
پله های ترقی..
جمعه 2 دیماه سال 1390 20:18
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 واییییییییی عسل مامان... قربونت بشم من که داری به سرعت پله های ترقی را طی می کنی و بزرگ میشی.. بزرگگگگگگگگ، مرد کوچکم.. 5 ماهت تموم شد در حالیکه برای اولین بار همون طور که تو پست قبل گفتم، قل خوردی و دمر شدی و درست 2 روز بعد از اولین قل خوردن...
-
اولین سرماخوردگی...
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 15:19
گل پسر من این اولین سرماخوردگی است که اینقدر زود تجربه اش کردی.. کاش می شد امسال سرما نخوری و ضعیف نشی.. اما به هر حال پیش اومد.. یه مقدرای سرفه می کردی ولی تب نداشتی.. ولی خوب بینی ات هم گرفته بود و احساس می کردم سینه ات خس خس می کنه.. بردیمت دکتر و گفت بلههههههههههههه.. سرماخوردن ایشون... اسهال هم هستی.. در عرض 2...
-
20 هفتگی..
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 23:38
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 یادش به خیر وقتی 20 هفته باردار بودم تو را .. یک هفته از عروسی خاله می گذشت و من با چه خوشحالی ای تو عروسی خاله به همه می گفتم 19 هفته باردارم .. 20 هفته از بارداری یعنی نصف راه را رفتی.. یعنی 20 هفته دیگه مونده تا جگرگوشه ات را بغل بگیری.. یادمه...
-
4ماهگی و واکسنش
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 13:56
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سلام عزیز دل مامان زهرا.. کوچولو پسر نازم .. عید بزرگ غدیر را بهت تبریک می گم و دعا می کنم حضرت علی همیشه یارو یاورت باشه.. دیروز رفتیم واکسن بدجنس 4 ماهگی ات را زدی.. قربونت بشم که گریه ات به اندازه نیش پشه بود و تا بغلت کردم آروم شدی .. تو خونه...